تازه های سایت

کد مطلب: 6167
6. دى 1391 - 9:35
آنچه در صداوسیما و برخی رسانه‌ها از زلزله ورزقان منعکس می‌شود، یک تابلو است، در واقع چیزی است که قابلیت تحلیل ندارد! مصداق آن ضرب‌المثل است که می‌گوید: برخی‌ها عقلشان به چشمشان است. ما رفتیم و از نزدیک آن طرف سکه و تجربه‌های یخ زده مردم زلزل زده را دیدیم و نوشتیم! حالا خواندن و تجسم کردنش با شما!

به گزارش  نافع به نقل از تولید ایرانی، ویرانگری زلزله تنها در چند ثانیه اتفاق می‌افتد و اگرچه با سختی و دشواری، اما ویرانه‌ها را می‌توان در مدت زمانی چندماهه دوباره بازسازی کرد و زندگی را به روال همیشگی‌اش برگرداند!

اما آنچه از ویرانگری پس از وقوع زلزله باقی می‌ماند، چیز دیگری است.

در زلزله ورزقان برخی از اتفاق‌های عجیب افتاد که این گزارش سعی در کشف و تحلیل اجمالی آنها دارد و هدف از نوشتنش این است که نه اگر طرح مسئله،‌شاید طرح دغدغه‌ای کرده باشد و برخی نگاه‌های افراطی و تفریطی را به تعادل وادارد.

لازم به یادآوری است است که همه موارد درج شده در این گزارش، تجربه واقعی،‌ ملموس و از نزدیکِ خبرنگار اعزامی پایگاه اطلاع رسانی تولید ایرانی به روستاهای زلزله زده آذربایجان غربی در روزهای 15، 16، 17 و 18 آذرماه است ؛ یعنی روزهای پایانی فصل پاییز و آستانه ورود به فصل یخبندان شدید این مناطق که یادآور سرماهای کشنده سیبری است و هر موجود زنده‌ای را درگیر مسئله مرگ و زندگی می‌کند!

در سفر ما به آذربایجان، هرمز صدیقی، رئیس هیئت مدیره کمپین یاری ملی ایرانیان،‌که از مراکز اصلی جمع‌آوری کمک‌های مردمی به زلزله زدگان در تبریز است، میزبان و راهنمای ما بود! او تجربیات جالب توجه و منحصر به فرد خود را در کمک‌رسانی‌ها برای ما تعریف کرد که در گزارش بعدی منعکس خواهد شد. لازم است به این وسیله از او، امیر کمالخانی و دیگر اعضای کمپین یاران تشکر کنیم.

هر یک از این نمونه‌ها به صورت خلاصه وار سعی دارد گوشه‌ای از واقعیت‌های آذربایجان زلزله زده را بیان کند! آذربایجانی که مردمانی نستوه، اصیل و استوار دارد.

  • انبارهای دسته‌بندی و سامان‌دهی کمک‌های مردمی به زلزله‌زدگان در تبریز جای سوزن انداختن ندارد! از شلوار‌ها راحتی پاره پوره بگیر که جای سالمی رویش نیست تا زیباترین و هیجان‌انگیزترین اسباب‌بازی‌ها کودکانه! اینجا هر کسی،‌هر چیزی که به دستش رسیده برای کمک   به زلزله زدگان ارسال کرده است.
  • روی سردر کمپین یاری ملی ایرانیان که یکی از مهم‌ترین مراکز جمع‌آوری کمک‌های مردمی است،‌نوشته اند: «از پذیرفتن البسه کهنه و استفاده شده معذوریم! »این تراکت دو ماه پیش نصب شده است! علتش هم واضح است! اما چرا از دو ماه پیش؟
  •  هرمز صدیقی، رئیس این انجمن می‌گوید: کمک‌ها و کالاها یک‌دست نیست!‌ واقعا نمی‌توانیم به یکی شلوار پاره پوره بدهیم و به دیگری شلوار نو! نمی‌خواهیم این تفاوت را برایشان ایجاد کنیم تا فکر کنند یکی عزیز است و دیگری نه! داستان این است که دو ماه اول تفاوت در کالاها برای ما چندان مشهود نبود، اما حضور مردم نوع دوست در منطقه و تقسیم کالها بصورت پراکنده، موجب شد مردم نسبت به کالاهایی که میگیرند، حساس شوند! ‌
  • در هر روستایی که قدم می‌گذارید، تفاوت خانه‌ها مشهود است!‌یکی هنوز  پی‌ریزی هم نشده و دیگری کارش به سقف رسیده است!  برخلاف تمام آنچه آقای وزیر زیربنایی!! -نیکزاد- و استاندار و دیگر مسئولان دولتی منطقه می‌گویند، هنوز حتی 10 درصد از خانه‌هایی که قولش را به مردم منطقه و مردم ایران داده‌ بودند به سقف نرسیده‌ است!
  • جالب است که آن 10 درصد از خانه‌هایی که مراحل ساختشان به سقف رسیده است، متعلق به کسانی است که ساکن روستا نبوده و نیستند! در واقع کسانی از اهالی روستاها که سال‌ها است در حواشی شهر تبریز زندگی می‌کنند و تبعات زندگی در شهر بزرگ را یاد گرفته‌اند و بلدند چطوری مسئولان را پیگیر کار خودشان بکنند و خانه‌هایشان را با لابی و اصرار و . . .  بسازند! آنها حتی هر روز به روستای سابق برمی‌گردند، پتو می‌گیرند، بخاری برقی می‌گیرند! هر چیز دیگری که به دستشان برسد؛‌ اسباب بازی،‌کفش، چکمه و خوراکی و . . .  .
  • رئیس شورای یکی از روستاها می‌گوید که ما قبلا در اوج تهیدستی هم بخشنده بودیم و حالا که بهمان کمک می‌شود با شرمندگی و افسوس قبول می‌کنیم اما برخی‌ها از تبریز برگشته‌اند اینجا ادعای میراث بری دارند، با آن همه پول و سرمایه، اینجا در صف می‌ایستند و پتو می‌گیرند! اینجور آدم‌ها یکی ۲ تا هم که نیستند، ما هم رمقی به تن نداریم که باهاشان برخورد کنیم! آنها بلدند با دروغ و فریب کاری، کارهایشان را پیش ببریم!‌ ما روستایی هستیم، بلد نیستیم  به خاطر پول، دروغ بگوییم.
  • سیل کسانی که بعد از سال‌ها یاد روستای پدری و پدربزرگی‌شان افتاده‌اند! اوضاع را خراب کرده است! هر بار توی صف توزیع کالا دعوا می‌شود! روستایی‌های شهری شده قمه می‌آورند! تهدید می‌کنند و کالا می‌گیرند! کالاها را بار ماشین می‌کنند و شب پیروزمندانه به خانه‌هایشان برمی‌گردند و مردم بلند همت و اصیل روستاها دستشان به جایی بند نمی‌شود، با این همه چیزی نمی گویند! حجب و حیاشان را به هر کالایی ترجیح می‌دهند.
  • روزهای ابتدایی وقوع زلزله خبرهایی منتشر شد که حاکی از ممنوعیت ورود و حضور مردم در منطقه و لزوم کسب مجوز برای رفتن به روستاها و . . . بود! چیزی که از همان ابتدا عجیب به نظر می‌رسید!‌ اما چون در کشور ما چیزهای عجیب و غریب کم نیستند، باور کردیم! اما جریان چیز دیگری بود! هرمز صدیقی گفت: روزهای اول با ماشین به روستای قراجه وسایل می‌بردم که در سر دوراهی جاده صف بلندی از ماشین‌ها را دیدم،‌ چند نفر جلویم را گرفتند و گفتند: رفتن به منطقه مجوز می‌خواهد اگر داری که هیچ! اگر نداری ببرو توی صف تا با هم برویم چون ما مجوز داریم! صدیقی گفت: من حرفشان  راباور نکردم و خودم رفتم ، کسی  هم جلویم را نگرفت. بعدها فهمیدم آنها عده‌ای فرصت طلب بودند که می‌خواستند کمک‌ها را به روستای دیگری ببرند و به اسم نماینده‌ای، شورای روستایی چیزی پخش کنند!
  • «مهدیه» سیزده چهارده سالش است! دختری به غایت شرم‌آگین و درس‌خوان! در زلزله پاهایش شکسته بود! پاهای پدرش هم شکسته بود! پیمانکاری که خانه‌شان را می‌ساخت روزی آمد و گفت سقف هم تمام شد! حرفش تمام نشده بود که سقف  خانه نوساز  و مستحکم دولتی‌شان پایین ریخت! دوباره از نو سقف را ساختند اما دوباره از نو سقف هم  فروریخت! مهدیه  حتما پیش خودش گفته است: خوش به حال زلزله! همه‌اش یک بار آمد!
  • مردم ما خیرخواه هستند! هر چه از دستشان بربیاید برای کمک به همنوع و هموطنشان انجام می‌دهند! اما این نیت خوب وقتی به مرحله عمل می‌رسد، شکننده می‌شود! مردم عادی از خانه وسیله برمی‌دارند با وسایل همسایه‌ها و فامیل جمع می‌کنند و راهی منطقه می‌شوند! آنها دل رحیمی دارند و دل‌های رحیم خالطانه بخشنده هستند! هرکسی که ظاهری فقیرانه‌تر داشته باشد از نگاه مردم دلسوز ما برای کمک شایسته تر است و طبیعتا کالای بیشتری می‌گیرد،‌این اتفاق موجب شده است تا مردمی که مناعت طبعشان از آسمان هفتم می‌گذشت، حالا با توجه به تمام مقدماتی که پیشتر گفته شد، طمع کالا داشته باشند و  برای دریافت آن حتی ظاهر سازی کنند. مثلا  برای مردم زلزله زده عادت شده است که تا وقتی کسی به قصد کمک رسانی می‌آیند، دمپایی پای بچه‌ها می‌کنند و در آن سرمای جانسوز لباس نازک تنشان می‌کنند تا دل های کمک‌رسانان را بیشتر به سمت بچرخانند! صدیقی، گفت: ما بعد از این همه مدت یاد گرفته‌ایم بر اساس برنامه‌ها و حافظه‌مان کمک‌رسانی کنیم نه با اعتماد به چشم‌هایمان!  راست می‌گفت؛ بچه‌هایی بودند که به محض دیدن ماشین‌ها! کفش‌هایشان را درمی‌آوردند و  از ما چکمه می‌خواستند و . . . !
  • همراهان ما تعریف می‌کردند که یکی ۲ ماه اول زلزله، حتی دورترین روستاها هم از پذیرفتن کمک‌ها اکراه داشتند! اهالی روستاها می‌گفتند این کمک‌ها را ببرید به کسی که نیازمند است بدهید! خیلی جالب است یک روستایی در دورترین نقطه ممکن از مرکز شهری، آن هم زلزله زده و خانه و کاشانه‌اش از بین رفته! هنوز خود را نیازمند نمی‌دانست! این منتهای مناعت طبع بود و ما را یاد زندگی پیامبران و اولیا خدا می انداخت!  اما کمک‌های بی نظم و ترتیب ما مردم و عدم همراهی و دقت نظر دولت،‌ کار را به بدترین شیوه ممکن خراب کرده است.
  • شما در مقابل کارتان مزد می‌گیرید! و من هم که این متن را می‌نویسم همانطور! اما برخی انسان‌ها هستند که بی ادعایی و بی نام و نشانی و بدون کمترین مزدی آنجا کمک‌رسانی کرده‌اند و می‌کنند! از همین گروه یاران بگیرید تا بسیجی‌هایی که خانواده و کارشان را رها کرده‌ و آمده‌اند توی سرمای منفی 15 درجه کوهستان‌های تبریز،‌ بی هوس ریالی زحمت می‌کشند و عرقشان از پیشانی نریخته، ‌یخ می‌زند اما دست از کار نمی‌کشند و لبخندشان همیشه به راه است! نیشگون به کسانی که نشسته‌اند پای فیس‌بوک،‌ روبروی گرمای ملایم شومینه، احیانا با چای و سیگار و چند کتاب روشنفکری، از کمک به زلزله‌زده‌ها حرف، حرف،‌حرف می‌زنند!
  • پیرمرد گفت: من هفتاد سالم است!‌ بلدم خودم و زن وبچه‌ام را از سرما و حمله گرگ‌ها نجات بدهم! اما گله‌ام این را نمی‌داند! اگر همتی می‌خواهید بکنید برای آنها آغل بسازید! آنها برای ما منبع درآمد و خوارک هستند!
  • کنار هر کانکس آبی و سفیدی که به مردم تحویل داده شده، بچه‌های بسیج سازندگی کانکس‌های قرمز رنگی را هم ویژه نگهداری بهایم طراحی کرده و در اختیار دامداران این منطقه گذاشته‌اند! زن میانسالی لابلای حرف‌هایش ‌گفت: غروب‌ها صدای زنگوله‌ها از پنجره که می‌آید،‌ میروم بیرون و به شوهرم در آغل کردن گوسفندان کمک می‌کنم. . . .  میان این کلمات شما زندگی نمی‌بینید؟
  •  کانکسی برای کتابخانه و یکی برای مدرسه! این‌ها مخصوص بچه‌های روستا است! آنها کتاب هدیه می‌گیرند! حتی اگر به قصد گرفتن چکمه یا کفش آمده باشند! قبل از گرفتن هر هدیه‌ای هم باید شعری بخوانند و یا چیزی تازه از کتاب‌های قبلی برای کمک‌رسانان گروه یاران تعریف کنند!
  • پتو به اندازه کافی و حتی بیش از آن هست، لباس هم هست، بخاری‌های برقی را هم دارند تأمین می‌کنند! مانده خانه‌هایی که دولت چهار ماه پیش قولشان را داد و هنوز کارشان لای آجرها گیر کرده است! آقای وزیر زیربنایی اگر زحمتی نیست کمی از پشت میزهای وزارتخانه‌هایتان بیا بیرون و کاری برای سقف‌های خانه‌ها انجام بده! حالا  که دانش اموزان روستاهای آقای حاجی بابایی دارند می‌سوزند، بگذار بچه‌های روستاهای شما یخ نزنند!
  •  زروستاهای آذربایجان امروز بیشتر به کمک‌ها و خدمات فرهنگی احتیاج دارند! کی خسته‌س؟! . . . .

به هر حال آنچه باید در توزیع کالا، خدمات و آموزش‌ها مورد توجه قرار گیرد،‌نظم و عدالت است! و دوستانی که خالصانه و بی دریغ به کمک هم نوعانشان در روستاهای زلزله زده آذربایجان و یا هر جای دیگر می‌شتابند!‌ باید در نظر داشته باشند تا جایی که ممکن است، نظم را و یکپارچگی را در کمک‌رسانی رعایت کنند! تا انشالله همه آسیب‌دیدگان این حادثه طبیعی به صورتی عادلانه و مناسب از کمک‌ها بهره ببرند.

دیدگاه شما