پایگاه خبری گرو، نديدمش و نيازى هم به ديدنش نبود انقدر از او شنيده بودم كه گاهى گمان مى كردم او را ديده و مى شناسمش.
بلند قامت بود و حتى آن صندلى سخت هم نتوانست قامتش را پنهان كند؛ هر دو پايش را داده بود ولى مى دويد براى انقلاب و نفس نفس مى زد تا باور هاى خمينى گونه اش جاودان بماند.
هر دو پايش را يادگار به سربازان عراقى داده بود و در تمام اين سال هاى پس جنگ با دويدن هايش نشان داد انديشه اگر بلند باشد نشسته هم مى شود گام برداشت.
ميرزا محمد سلگى كه حالا فقط مى شود از خاطراتش گفت و شنيد يكى از يادگاران روزهاى جنگ عليه باطل بود جنگى كه براى او تا آخرين روزهاى نفس كشيدنش پايان نداشت.
مبارز بود دشمن برايش دشمن بود شايد از نظر او دشمن هرگز از بين نمى رود بلكه از شكلى به شكلى ديگر در مى آيد. روزى دشمن با نيروى انسانى و تفنگ به دوش جلويمان مى ايستاد و او هم چون هزاران جوان ايستاد و جنگيد؛ روزى هم در غالب فيلم و كتاب رخنه كرد و باز هم ميرزا جنگيد.
ميرزا يك همدانى بود چونان سردار همدانى ولى از تبار هادى آباد نهاوند، لرى غيور كه براى اسلام و انقلاب رگ غيرتش هميشه متورم بود و هرگز از پاى ننشست.
چهره ى آرامى داشت و آرام سخن مى گفت براى رسيدن به اهداف انقلابى اش اما آرام نبود.
ميرزاى هادى آباد روزى نوشت "آب هرگز نمى ميرد" و اين شد سرمشق همه آنهايى كه در مكتب انقلاب درس مى گرفتند و حالا به عنوان شاگردى از اين مكتب مى نويسم كه ميرزا هرگز نمى ميرد.
زهرا کورانی
دیدگاه شما