به گزارش پایگاه خبری گرو به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ این روزها باید نفس های گرانبهای رجب محمدزاده 76 ساله، جانباز بالای هفتاد درصد را با دقت هر چه تمام بشمریم، غیورمردی که با فداکاری برای نجات کشورش از خود گذشت و از تمام وابستگی های دنیوی دست کشید. دلاورمردی که با ایثار و ایمان خالصانه اش اجزای صورتش را به قیمت اهداف والایش از دست داد تا با زنده نگه داشتن ارزش ها، سربلند از سرزمینش دفاع کند.
* جانبازی که گمنام مانده است
به گزارش باشگاه خبرنگاران، جانبازان، شهیدان زنده هستند و همواره در قفس دنیا به دنبال روزنه وصال می گردند و نماز عشق برای یگانه معبودی می خوانند که تمام چرایی و چیستی هستی شان را در شوق رسیدن به او وقف کرده اند. بزرگ مردانی که جامانده قافله شهادت هستند و کمتر کسی آنان را می شناسد.
محمدرضا محمدزاده، 34 ساله، فرزند رجب از آن روز واقعه می گوید: پدرم 5 مرحله با عنوان بسیجی به جبهه جنگ رفت و صورت اش در مرحله آخر، 27 تیر سال 66 ، هنگامی که جلوی سنگر نشسته بود، در منطقه ماهوت عراق با اصابت مستقیم ترکش و خمپاره دچار آسیب فراوانی شد و معلولیت بالای هفتاد درصد او به ثبت رسید.
پدر تاکنون 26 مرتبه عمل جراحی داشته اند و متأسفانه قدرت تکلمشان ناقص است. هر کس ایشان را بیرون می بیند، فکر می کند یا جزام دارد یا سوخته و یا اسیدپاشی شده است. آنقدر اطلاع رسانی کم است که بسیاری نمی دانند ایشان جانباز این کشور است.
* اگر قرار است صورتم را درست کنم که به جبهه نمی رفتم
رجب، دلیرانه برای سرافرازی مملکتش جنگید و با دست پر و صورتی دگرگون آمد. او اینک مردانه در پایتخت معنوی شمس الشموس، مشهدالرضا(ع) در خانه استیجاری زندگی می کند و دم نمی زند و تنها با شکیبایی بهترین پاداش ها را از آن دنیا می خواهد.
محمدرضا می گوید: پدر گرچه مشکلات جسمی فراوانی دارد و پیش آمده NGO ها گفته اند تمام هزینه های درمانی ات را می دهیم و حتی برای بهبود نتیجه حاصله تو را به کانادا می فرستیم اما پدر می گوید: هدف من چیز دیگری بود اگر قرار بود صورتم را درست کنم که به جبهه نمی رفتم اما انتظار می رود مسئولان مربوطه پیشقدم شوند و او را مظلومیت و غربت محض رها کنند و به حداقل درخواست او برای تختخواب جواب مثبت دهند گرچه بارها این بهانه آورده شده که فقط به قطع نخاعی ها تخت می دهیم.
* از مسئولین انتظار داریم مسکنی برای پدر مهیا کنند
بدنیست بدانیم بر خلاف تصور برخی از ما که جانبازان از مزیت های ویژه برخوردارند، هستند کسانی چون رجب محمدزاده که بسیار صبورند و اصلا اهل شکایت نیستند چرا که آن ها دربند مادیات نیستند و به کمترین ها قانع اند.
رجب محمدزاده با 4 فرزند پسر و دو فرزند دختر مجبور شد برای ازدواج یکی از دختران و پسرانش که تقریبا همزمان به خانه بخت می رفتند و منبع درآمدی نداشته اند، منزلش را بفروشد و اینک مستأجر است و در پیری مشکل اصلی او که مسکن است همچنان حل نشده است.
28 سال از اتفاق آن روز می افتند و محمدرضا از شرایط پدرش می گوید: پدرم فوق العاده مظلوم است. او در این سال ها مهجور مانده و پس از گذر روزگار تازه پارسال داستان زندگی اش رسانه ای شده است.
اما پدر هیچگاه در مقابل این کم لطفی ها کمر خم نکرده است و بی توجه به ارائه وعده وعیدها نه تنها برای کشورش از خود گذشته است بلکه برای فرزندانش هم ایثار داشته است.
*دیداری که دقایقی بیشتر طول نکشید
رجب محمدزاده آن گاه که فرمان جهاد را شنید با ایمان و معرفتش در مقابل هجوم دشمن بیگانه ایستاد که جامعه را از روح خبیث بی ایمان نجات دهد. حالا او در مقام عظیم جانبازی از غم فراق یارش گفته و بارها دیدار رهبر انقلاب را آرزو کرده است که این رویای غیر قابل باورش امسال ، محقق شد.
محمدرضا می گوید: اردیبهشت امسال مقام معظم رهبری به مشهد تشریف آوردند و پدر در تالار حرم با ایشان ملاقات داشت .
* مادری که پا به پای پدر ماند
کمتر جایی سخن از پایداری زنانی به میان آمده است که با صبری عظیم و محبتی تمام نشدنی در کنار جانبازان مانده اند، مهربانوانی که از بهترین لحظات خوشی که حق طبیعیشان است، گذشته اند و خود هم رزمان واقعی سربازان وطن هستند. بزرگ بانوانی که سال های سال با مشقت و عشقی وصف ناپذیر لقمه نانی را به دهان همسرانشان گذاشته اند و همچنان راهشان را ادامه می دهند اما رجب محمدزاده حتی غذا هم نمی تواند بخورد و همدم تمام مشکلات او نیز شیرزنی است که تنهایش نگذاشته است.
پسر رجب محمدزاده می گوید: من ناراحتم برای پدرم و بیشتر از آن برای مادرم که ماندن در کنار پدر را انتخاب کرد. او سال هاست 24 ساعته پرستاری از مردی می کند که شرایط ویژه ای برای نحوه غذا خوردن و خوابیدن دارد و مشکلات متعددی دیگری که حتی گفتنش نیز ناراحت کننده است.
*شیرمردانی که سالم بودند و ناقص شدند
این ها درددل فرزندی است که فقط توجه برای پدرش می خواهد. پدری که غیورانه در مقابل دشمن بعثی ایستاد و قهرمان خانواده شد. پیربابایی که اینک سخت نفس می کشد، سخت می خوابد، سخت راه می رود و از همه مهمتر سخت نگران آینده ای است که همسرش سقفی بالای سر نداشته باشد. سرزمین ایران از این رجب ها زیاد دارد. آن ها برای آرامش ما رفتند و ناقص برگشتند پس باید لحظه هایشان را دریابیم و اکنون زخم ترکش و خمپاره شان را لای پنبه بگذاریم.
دیدگاه شما