تازه های سایت

کد مطلب: 4356
21. آبان 1391 - 6:48
یک بار که سیستم موشکی ما با هدایت برادرمان حسن مقدم، فرودگاه نظامی بغداد را با موشک زد، فرمانده نیروی هوایی عراق به شدت درمانده شده و به صدام گفته بود، اگر کار این گونه ادامه پیدا کند، ما نمی‌توانیم امنیت و آرامش خلبان‌هایمان را برآورده کنیم . اگر قرار باشد موشک‌های ایران پیرامون آشیانه‌های ما در بغداد فرود بیایند، خلبان ما که از اینجا می‌خواهد پرواز کند و بالای سر هدف در خاک ایران برود، روحیه‌اش را از دست می‌دهد؛ شما یک فکری بکنید.
روز شنبه ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۰خبر شهادت سردار حسن تهرانی مقدم، مسئول سازمان جهاد خودکفایی سپاه و گروهی از نیروهای مخلص انقلاب اسلامی، دل‌ها را به غم نشانید.

وی از نیروهای برجسته و کم‌نظیری بود که سال‌ها حضور در هشت سال دفاع مقدس و پس از آن، سند زیبایی از ایمان و فداکاری اوست.

دکتر محسن رضایی از کسانی است که هرگز یاد و خاطره ایثار و معنویت آن شهید بزرگوار را فراموش نمی‌کند؛ برای همین، سخنان وی درباره شخصیت جهادی و معنوی شهید تهرانی مقدم شنیدنی است :

نخستین دیدار

نخستین دیدارم با شهید حسن مقدم به سال ۱۳۶۰ برمی‌‌گردد. عملیات فتح‌المبین در حال شروع بود. من و شهید حسن باقری به دیدگاهی به نام «تپه بلتا» ـ که در شمال جاده دهلران ـ دزفول بود، رفتیم. این تپه ارتفاعی مناسب برای دیده‌بانی بود که ما از آنجا وضعیت و آرایش ارتش عراق را می‌دیدیم.

ناگهان من از پشت ارتفاعات تپه‌های «علی گِره زَد» در جنوب جاده دهلران، آتش دهانه توپخانه عراق را دیدم. از برادران ارتشی و سپاهی مستقر در آنجا، خواستم بررسی کنند که عراق چند قبضه توپخانه در آنجا دارد.

پس از بررسی مشخص شد، نزدیک یکصد قبضه توپخانه پشت این ارتفاعات هست؛ بنابراین، هنگامی که این را شنیدم، مصمم شدم یکی از اهداف عملیات را در همین جا گذارم که آنجا را تصرف کرده و توپخانه عراق را به دست آوریم.

در راه برگشت به حسن گفتم: یکی از برادر‌ها را معرفی کن تا اگر خدا خواست و ما در این عملیات پیروز شدیم، همین توپ‌ها را بگیریم و آن‌ها را سازماندهی کنیم.

وقتی عملیات را انجام دادیم، از روز پس از عملیات، پاتک‌های عراق شروع شد. آقای حسن مقدم، مسئول تطبیق آتش تیپ ۲۵ کربلای سپاه و وظیفه ایشان، فرستادن تقاضای آتش توپخانه تیپ سپاه به توپخانه ارتش بود. ایشان در آن زمان، نامه‌ای به آقا رشید ـ که این نامه هم‌اکنون هست ـ نوشته است: وضع ما اینجا خوب نیست، آتش توپخانه خیلی دیر شروع به کار کرده و مهمات هم کم است و معلوم نیست اگر پاتک‌های عراق دوباره شروع شود، ما چه وضعی خواهیم داشت و امیدی به پشتیبانی توپخانه نیست.

عملیات فتح المبین که پایان یافت و ما در آن موفق شدیم، توپخانه‌های عراق را غنیمت بگیریم، حسن گفت: فردی که شما برای تأسیس توپخانه سپاه می‌خواهید، آقای حسن مقدم است. او می‌تواند توپخانه سپاه را تشکیل دهد. من صدایش زدم و گفتم: برو دنبال تشکیل توپخانه. به او گفتم: توپ‌هایی را که لشکر ۲۷ و سایر تیپ‌ها و لشکر‌ها از عراق غنیمت گرفته‌اند، می‌گیریم و تحویل شما می‌دهیم. شما برو با آن‌ها توپخانه سپاه را تشکیل بده.

سپاه توپخانه‌دار می‌شود

چهل روز پس از فتح‌المبین، عملیات بیت‌المقدس را آغاز کردیم. در این چهل روز، حسن توپ‌ها را آماده کرد و به این ترتیب، سپاه در عملیات بیت المقدس خودش توپخانه داشت. البته ارتش بیش از سپاه ‌توپخانه داشت، ولی غرش توپ‌های سپاه هم برای بچه‌های سپاه و بسیج و هم برای دشمن مهم بود. دشمن که تازه متوجه شد، سازمان رزم سپاه هم دارای توپخانه شده و سپاهی که در حال رشد است، هم‌اکنون توپخانه هم دارد، به شدت نگران شده بود.

کم کم تیپ‌ها و لشکرهای ما صاحب توپخانه شدند و توپخانه قرارگاهی درست کردیم. تقریباً شمار توپ‌های سپاه به هفتصد می‌رسید. حسن مقدم با کمک شهید حسن شفیع‌زاده و سردار زهدی و دیگران، توپخانه سپاه را سازماندهی کرد.

فرزندان امام خمینی این گونه‌اند

پس از موفقیت‌هایی که در شلیک موشک به بغداد داشتیم، نامه‌ای خدمت امام (ره) نوشتم ـ که این نامه موجود است و یک ماه پس از موفقیت ما در راه اندازی موشک‌های لیبیایی بود ـ مبنی بر این که هر چند کار‌شناسان لیبی با نظر شوروی‌ها از شلیک موشک‌ها جلوگیری کردند، ولی دوستان ما موشک‌ها را راه‌اندازی نموده و موشک‌ها را با موفقیت به سمت بغداد شلیک کرده‌ایم که به هدف خورده است.
در این گزارش، خدمت امام گفتم که فرزندان حضرت‌عالی تا هفده روز پس از فرار کار‌شناسان لیبی، هم سایت پرتاب موشک و هم موشک‌ها را عملیاتی کرده‌اند.

نامه من به دست امام رسیده بود و بعد‌ها به من گفتند، هنگامی که امام نامه مرا خوانده بود، دست‌های مبارکشان را به آسمان دراز نموده و خدا را شکر کرده و به احمد آقا گفته بود من به وجود این جوان‌ها افتخار می‌کنم.

دشمن بعثی از حسن می‌ترسید!

یک بار که سیستم موشکی ما با هدایت برادرمان حسن مقدم، فرودگاه نظامی بغداد را با موشک زد، فرمانده نیروی هوایی عراق به شدت درمانده شده و به صدام گفته بود، اگر کار این گونه ادامه پیدا کند، ما نمی‌توانیم امنیت و آرامش خلبان‌هایمان را برآورده کنیم و پیشنهاد داده بود، ما باید بیشترین خطر را بالای سر هدف در ایران داشته باشیم. او به صدام گفته بود، اگر قرار باشد موشک‌های ایران پیرامون آشیانه‌های ما در بغداد فرود بیایند، خلبان ما که از اینجا می‌خواهد پرواز کند و بالای سر هدف در خاک ایران برود، روحیه‌اش را از دست می‌دهد؛ شما یک فکری بکنید.

او می‌گفت همه پیروزی‌‌ها از خداست

نکته جالب در تیم حسن، «مسائل معنوی» بود. همیشه اعتقاد او و دوستانش این بود که این گلوله‌ای را که ما شلیک می‌کنیم، کار ما نیست، بلکه این قدرت خداست که آن را شلیک می‌کند: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی».

آن قدر حسن و دوستانش اعتقاد راسخ به این امر داشتند که پیش از هر شلیک وضو می‌گرفتند و با وجود آن که محاسبات دقیق را رعایت می‌کردند، ولی با توکل و توسل و خواندن این آیه به هنگام شلیک، بیشتر موشک‌هایشان را به هدف می‌زدند.

* دیدار پایانی

آخرین بار دو سه هفته مانده به شهادت ایشان، برای نماز جماعت مغرب و عشا به مسجد شهرک شهید دقایقی رفته بودم. پس از نماز، قدم‌زنان با هم تا در خانه‌شان آمدیم. ایشان از من خداحافظی کردند؛ همان روحیه خندان همیشگی و حال و هوا و صمیمیتی که با هم داشتیم، در وجودش بود. اگر با کسی اظهار دوستی می‌کرد، با او بسیار صادقانه و خودمانی سخن می‌گفت. حسن، از بهترین دوستان من بود که روحیات جهادی خود را نگه داشته بود.

دیدگاه شما