تازه های سایت

کد مطلب: 13585
18. مهر 1392 - 8:40
می گویند هر کودک فرشته ای است از فرشته های خدا که به زمینیان هدیه می کند.کودک می آید تا حلاوت بخش زندگی زن و مردی باشد که به برکت تولد او مفتخر به عنوان پدری و مادری شده اند.و این فرشته در آغوش پدر و مادر می بالد و از عشق آنها بهره مند می شود....تابوده همین بوده.

اشک خون بر دردهای شکوفه

 

به گزارش پابگاه خبری گرو ،  اما انگار قرار نبود قطره ای از همه محبت مادری و حمایت پدری نصیب" شکوفه" شود.دخترک بی گناهی که از بدو تولد قربانی دختر بودنش شد و تا امروز که شانزدهمین بهار زندگی اش خزان می شود به جای مهر و نوازش کتک خورده و به جای آغوش گرم والدینش سرمای بی محبتی و شکنجه های آنان را تحمل کرده و امروز آواره کوچه ها است.

 

شکوفه دختری 16 ساله است .مثل همه دخترکان این سن و سال باید شاد باشد و با یک دنیا امید به آینده روشنش بیندیشد، اما امروز از او جز تنی رنجور و کبود ، جز بدنی زخمی و سیاه شده و جز روحی دردمند و آسیب دیده چیزی باقی نمانده است.شکوفه تاوان چه چیزی را می دهد؟تاوان دختر بودنش را؟ گویا فرهنگ دوران بدویت زنده شده است.شکوفه نوجوان، رنجدیده تر از آن است که بتواند دردهایش را شرح بدهد اما آنقدر واضح است جای این زخمها، که اشک هم برایش ماتم می گیرد.به اصرار ما لب به سخن می گشاید و از دردهای 16 ساله اش می گوید:
او فرزند دوم یک خانواده 7 نفره است.خانواده ای با پدری کارگر که از روستاهای اطراف نورآباد به شهرستان نهاوند در استان همدان مهاجرت کردند. می گوید خودم در نهاوند متولد شدم ولی خانواده ام همه اهل روستاهستند.مادرم باافتخار برایم تعریف می کند که چطور وقتی کودک بوده ام سعی کرده مرا از بین ببرد چون دختر نمی خواسته اند! یک ساله بودم که رگ دستم را آنقدر فشار دادند که شاهرگم مسدود شدو تا یک ماه در CCU بستری شدم!
نه ساله بودم که مادرم به مدرسه ام آمد وقتی معلم گفت: درسش ضعیف است . دقیقا یادم است که مادر از حدود 15 پله مرا به پایین هل داد و این اتفاق در دوره راهنمایی هم یکبار تکرارشد.
ده سالم که شد، یکبار لباسهایم را درآوردندو جلوی آفتاب کتکم زدند،موهایم و دستهایم را به درخت بستند و با کمربند کتکم زدند.
تابستانی که قرار بود به دبیرستان بروم، یک شب پدر و مادرم با هم دعوایشان شد و مراساعت 10 شب از خانه بیرون کردند و گفتند: تواضافه ای!
اول دبیرستان بودم که دوستم نیمی از بیسکوئیت خود را در مدرسه به من داد، مادرم را در راه مدرسه دیدم، پرسید این بیسکوئیت را چه کسی به تو داده؟ هرچه می گفتم :دوستم داده باور نمی کرد. می گفت : یک پسر آن را به تو داده! همانجا وسط خیابان مقنعه ام را درآورد و سرم را محکم به تیرآهنهایی که در خیابان بود زد.و من بدون مقنعه با همه قدرتم تا مدرسه فرار کردم.
سال گذشته، در 15 سالگی به من گفتند : باید با پسرخاله ات ازدواج کنی.من قبول نکردم.پسرخاله ام معتاد بود و دوستش نداشتم.آنها مرابه زیرزمین بردند و لخت کردند و آب سرد رویم ریختند و آنقدر کتکم زدند تا قبول کنم به عقداو درآیم.
25 مهر91 عقد کردیم، بعد از 3 روز گفتم او را نمی خواهم وشش ماه طول کشید تا از او جدا شدم.پدر و مادرم، مهریه 3 میلیونی ام را از او گرفتند و برای خودشان برداشتند.انگار من یک وسیله بودم تا از پسرخاله ام اخاذی کنند، به او گفته بودند با شکوفه ازدواج کن، بعد او را بکش. مارضایت می دهیم!
هزاران بار از این اتفاق ها برایم افتاده است.آنقدر کتک خورده ام که دیگرجای سالم در بدنم نمانده است.تنها دلخوشی ام رفتن به مدرسه و درس خواندن بود.درکنار دوستانم، چند ساعتی غصه هایم را فراموش می کردم.هفته گذشته به بهانه اینکه تو با یک پسر رابطه داری، انواع تهمتها را به من زدند. بعد مادرم به مدرسه آمد و مدیرم را تهدید کرد که این دختر، باکره نیست و حق نداری به مدرسه راهش بدهی و گرنه برایت دردسر درست می کنیم! بعد هم همه لباسهای مدرسه و کتاب و وسایلم را سوزاندند تا دیگر نتوانم به مدرسه بروم.
از چهارشنبه تا شنبه مرا با چوب کتک زدند.از حال که می رفتم رهایم می کردند بعد که دوباره به هوش می آمدم شروع به کتک زدن می کردند.در خانه را قفل کرده بودند، تا هیچ همسایه ای نتواند به فریادم برسد.پدرم به من گفت اگر دلت رابطه با مرد می خواهد خودم باتو رابطه برقرار می کنم و به طرفم آمد! از شرم می لرزیدم.
شنبه بعداز ظهر بعد از کلی کتک کاری، موهایم را قیچی کردند و از خانه بیرونم کردند! با بدنی خونین به خانه یکی از همکلاسیهایم رفتم، وقتی مرا دیدند شوکه شدند و برایم گریه کردند اما پدرش اجازه نداد شب آنجا بمانم و من باز آواره شدم.چند ساعتی بی هدف می گشتم تا اینکه مادر یکی از همکلاسی هایم مرا دید و باخود به خانه برد.
وضعیت شکوفه آنقدر اسفناک است که دل هر بی رحمی را به درد می آورد.مهرمادری و محبت پدری کجاست که پدر و مادری فرزند تنی خود را اینگونه بی رحمانه شکنجه می کنند و آرزوی مردنش را دارند؟آیا حیوانات هم با فرزندان خود چنین می کنند که انسانی چنین قساوت را به اوج رسانده است؟

 

شکوفه با لباسهایی که همکلاسی اش به او داد فردای همان روز به مدرسه رفت . مسئولین مدرسه با دیدن بدن کبود و جراحت های بدن او نیروی انتظامی را در جریان گذاشتند و با همکاری دلسوزانه مسئولین اماکن شهرستان نهاوند و تشکیل پرونده علیه خانواده اش طرح دعوی شد.اما سرنوشت این دختر معصوم چه خواهد شد؟ در حساس ترین سن یک نوجوان با همه دردهای جسم و روحش آیا به خانواده ش تحویل داده خواهد شد تا بی رحمی را در حق او تمام کنند؟آیا دختر بودن آنقدر گناه بزرگی است که شکوفه باید به جبرانش روزی هزاربار تا پای مرگ برود؟تحقیر و توهین و تهمت های 16 سال زندگی این دختر بی گناه یک کتاب قطور خواهد شد اینها تنها بخشی از همه دردهای شکوفه پرپر شده بود که توانست به زبان بیاورد.شکوفه می گوید آنها با دختر بودن من مشکل دارند اگر پسر بودم هیچ مشکلی نداشتم خانواده من از دختر بدشان می آید .
شکوفه به همه حتی مامورین گفته که به هیچ وجه حاضر نیست به نزد خانواده اش برگردد اما قانون تا چه حد از این دختر بی پناه حمایت خواهد کرد؟
آیا بهزیستی و انجمن های حمایت از کودکان و بزرگسالان بی سرپرست می توانند مرهمی بر دردهای این دختر زجر کشیده باشند؟
آیا قانونی برای حمایت از این دختربی گناه که در اوج نشاط و جوانی با تنی رنجور و زخم خورده آواره کوچه ها شده وجود دارد؟
آیا می توان کاری کرد که سرنوشت خواهر 4 ساله شکوفه هم مانند او تلخ و دردناک نشود؟

دیدگاه شما