تازه های سایت

کد مطلب: 43328
4. مهر 1399 - 8:24
یک رزمنده نهاوندی دوران دفاع مقدس گفت: جنگ تحمیلی ۸ ساله دارای خاطرات تلخ و شیرین و مملو از معجزات و امدادهای غیبی است که بازگو کردن این خاطرات برای نسل جوان مفید خواهد بود.

به گزارش پایگاه خبری  تحلیلی گرو، دوران دفاع مقدس نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی بود و همه اقشار جامعه در این عرصه عظیم به هر نحوی که می‌توانستند مشارکت داشتند و صحنه‌های بی‌نظیری از همدلی و همکاری را در تاریخ رقم زدند.

رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر که مناسبت هفته دفاع مقدس انجام شد به این نکته مهم اشاره کردند و این مشارکت و بسیج همگانی را بی‌نظیر دانستند و از همگان خواستند تا فرهنگ دفاع مقدس و تجلیل از پیشکسوتان را به‌عنوان وظیفه ملی قلمداد کنند.

در طول دوران دفاع مقدس اقشار مختلف مردم با انواع فعالیت‌ها و صنف‌های متفاوت در دفاع مقدس حضور داشتند که بیان خاطرات و حال و هوای آن روزها از زبان رزمندگان آن روزها بسیار جالب و درس‌آموز است.

به سراغ علی مولوی یکی از رزمندگان دیروز و یکی از فرهنگیان و جانبازان پرافتخار امروز است رفته‌ایم تا برای مخاطبان از روزهای حماسه و عشق بگوید و خاطراتی از جنگ تحمیلی برایمان تعریف کند.

 

 

وی می‌گوید: ۱۹ ساله بوده که به جبهه رفته است و بیشتر در جبهه‌های غرب کشور بوده است که دریکی از عملیات‌ها مجروح می‌شود والان در جبهه فرهنگی مشغول خدمت است.

این رزمنده نهاوندی گفت: اغلب رزمندگان در دوران دفاع مقدس جوانان بودند و رشادت‌های بی‌نظیری از خود نشان دادند و اجازه ندادند که یک‌ذره از خاک کشور به دشت دشمن بیفتد.

وی ادامه داد: دوران دفع مقدس مملو از خاطرات تلخ و شیرین و معجزات و امدادهای الهی بود چون اگر معجزات الهی نبود در خیلی از صحنه‌ها نمی‌توانستیم موفق شویم چون یک کشور تنها در مقابل کل دنیا استکبار در حال جنگ بودیم.

مولوی افزود: همان‌طور که امام علی (ع) فرمودند؛ شهادت فوز عظیمی است که به هرکسی نمی‌رسد باید لیاقت و شایستگی داشت که به شهادت رسید و شهدا با نثار جان خود از همه هستی گذشتند و در بهشت جایگاه والایی خواهند داشت و سعادتمند شدند.

از این رزمنده شجاع می‌خواهیم نحوه جانبازی و خاطراتی از جبهه برای مخاطبان بگوید مولوی هم این‌طور شروع کرد: در منطقه حاج عمران بودیم و چون جثه کوچکی داشتم فرمانده ای داشتیم که تمایل نداشت به خط مقدم برویم و یک روزآمد و گفت آماده شو به جلو برویم که این موضوع برای من غیرمنتظره بود چون چند تا از اکیپ‌های ما که دیدبان بودند به دلیل درگیری ارتباطشان قطع‌شده بود و وقتی به منطقه رسیدیم در زیر باران گلوله بودیم.

وی ادامه داد: وضعیت جوری بود که احساس می‌کردیم یک اتفاقی برای ما بیفتد و هرلحظه احتمال داشت گلوله به ما بخورد و شرایط سختی بود. یکی از اکیپ‌هایی که ارتباطشان قطع‌شده بود را پیدا کردیم و فرمانده به من گفت شما همین‌جا بایستید تا ما مشکلات بقیه را حل کنیم و آن‌ها را مستقر کنیم.

مولوی افزود: وقتی فرمانده برگشتند به من گفتن سوار ماشین شوم و به‌محض گرفتن دستگیره درب خودرو متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است و فقط صدای انفجار شنیدیم.

وی گفت: بعد متوجه شدم گلوله توپی در آن منطقه افتاد و من احتمال دادم که همه‌کسانی که آنجا هستند شهید شدند ولی بعدازاینکه من مجروح را به عقب آوردند تعریف کردند که در این حادثه دو نفر شهید شدند و چند نفر مجروح شدند و سه نفر هم حتی موج انفجار هم آن‌ها را اذیت نکرده است.

این رزمنده نهاوندی اظهار داشت: آنجا بود که به عینه دیدم و ثابت شد بی‌اراده خداوند برگی از درخت نمی‌افتد چون خیلی جالب بود همه در محیط دو یا سه متری هم بودیم ولی چند نفر از هم‌رزمان هیچ مشکلی برایشان پیش نیامده بود.

ماجرای رزمنده‌ای که می‌دانستند شهید و در کربلا به خاک سپرده می‌شود

وی به بیان خاطره‌ای از یک افسر عراقی اشاره کرد و گفت: دوران جنگ معجزات فراوانی رخ‌داده بود و رزمندگان باخدا معامله کرده بودند.

این رزمنده نهاوندی افزود: یکی از افسران عالی‌رتبه عراقی تعریف کرده بود که در حال جنگ با ایرانی‌ها بوده است و فرزندش هم در جبهه دیگری در جنگ حضورداشته است که خبر کشته شدن فرزندش را به این افسر عراقی می‌دهند.

وی ادامه داد: این افسر را برای تحویل گرفتن جنازه پسرش صدا می‌زنند و وقتی به منطقه می‌رسد تا پسر را شناسایی کند می‌بیند که فرزند وی نیست که کشته‌شده است و خیلی خوشحال می‌شود.

مولوی گفت: افسر عراقی گفته بود که این فرزند من نیست ولی چون کسی که مسئول تحویل جنازه‌ها بوده درجه نظامی‌اش از وی بالاتر بوده به‌زور گفته این فرزند تو است و همه کارت و مدارکش این را ثابت می‌کند.

وی ادامه داد: این افسر عراقی تعریف می‌کرد که جنازه را به وی تحمیل کردند و وی نیز جنازه را روی سقف ماشین می‌گذارد تا ببرد و به خاک بسپارد و چون شهر ما از کربلا می‌گذشت من هم گفتم این‌که بچه من نیست جنازه را همین‌جا در کربلا به خاک می‌سپارم و همین کار را هم کردم.

این رزمنده نهاوندی در ادامه این خاطره می‌گوید: بعد از پایان جنگ و تبادل اسرا مشخص می‌شود که فرزند این افسر عراقی اسیرشده است و بعد از تبادل اسرا به کشور خودش برمی‌گردد.

مولوی افزود: این افسر عراقی ادامه می‌دهد که چند روز بعد از برگشت پسرم از وی پرسیدم این ماجرای پلاکارد و مدارک تو چه بود که دست یک نفر دیگر بود که پسرم جواب داد وقتی اسیر شدم یکی از بسیجیان به اصرار کارت و مدارک من را گرفت و وقتی از این بسیجی علت را پرسیدم که چرا مدارک من را می‌گیری؟ گفت؛ من قرار است شهید شوم و در کربلا به خاک سپرده شوم.

وی گفت: این نمونه‌ای از معجزات دفاع مقدس بود و آن بسیجی بزرگوار به چه کسی این قول و قرار را گذاشته بود خدا می‌داند و دوران دفاع مقدس پر از این معجزات بود که بیان آن‌ها برای نسل جوان جالب و آموزنده خواهد بود.

گفت و گو از مهدی سهرابی

انتهای پیام/

دیدگاه شما