تازه های سایت

کد مطلب: 3022
12. مهر 1391 - 10:05
.
به گزارش پایگاه خبری گرو: عبدالملکیان از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب محسوب می‏شود. در ابتدا به قالب چهارپاره‏ های پیوسته رو آورد. اما بیشتر اشعارش در قالب نو نیمایی و سپید سروده شده است. اغلب شعرهای وی رنگ و بوی عاشقانه با درون‏مایه اجتماعی دارد که با لحنی ساده و خوش‏آهنگ به دور از ابهام بیان شده‏اند.
 محمدرضا عبدالملکیان متولد ۱۳۳۶ نهاوند؛ از شاعران نوگوی انقلاب و جنگ؛ آغاز شاعری، در دهه پنجاه و انتشار «مَه در مه» و استقبال منتقدان؛ تداوم شهرت، پس از انقلاب؛ ازدیاد شهرت درمیان شاعران و منتقدان با سرودن «حماسه چهارده ساله» و پس از آن «خیابان هاشمی»؛

گذری بر آثار سرآمدان شعر انقلاب اسلامی (۹): محمدرضا عبدالملکیان: ترانه های انقلابی مرد روستا

* یک
«دفتری خالی ام، چه بی معنا!
مانده ام در حصار خود تنها
و سرانگشت روشن باران
خط سبزی نمی کشد اینجا
سطری از آفتاب با من نیست
و مرورم نمی کند دریا
تا کجا نانوشته خواهم ماند
در کتاب ستاره و صحرا
و کسی نیست پشت چشمانم
و کسی از قبیله لیلا
چه شد آن پا به پای دل رفتن
چشم درچشم روشن فردا
چه شد آن دست های بارآور
و چنین پاکشیدن از گل ها
و شقایق مرا نمی خواند
و صدایم نمی کند افرا
پای باران نمی رسد تا من
دست دریا نمی زند در را
من چنین نیستم، نمی خواهم
که بیفتم به پای خود از پا
و درختی نمی شود تسلیم
آی باران بگیر دستم را
برسانم به واپسین لبخند
بتکانم در اولین دریا»
محمدرضا عبدالملکیان متولد ۱۳۳۶ نهاوند؛ از شاعران نوگوی انقلاب و جنگ؛ آغاز شاعری، در دهه پنجاه و انتشار «مَه در مه» و استقبال منتقدان؛ تداوم شهرت، پس از انقلاب؛ ازدیاد شهرت درمیان شاعران و منتقدان با سرودن «حماسه چهارده ساله» و پس از آن «خیابان هاشمی»؛ چرخش افق شعری در دهه هفتاد و رسیدن به «سیر آفاق و انفس» با رویکرد های مدرن؛ شاعری محبوب برای شاعران جوان و البته یکی از متولیان شب های شعر جوان؛ پسرش «گروس»، نامش به عنوان شاعری جوان و آتیه دار در محافل ادبی مطرح است و آثارش یادآور موفقیت کتاب «مَه در مِه» پدرش در دهه پنجاه.
حسین اسرافیلی – شاعر و پژوهشگر – می گوید: «بی شک او از موفق ترین نوسرایان معاصر است با زبانی روان و تعهد و تفکری پنهان در پس کلمات و روح بخشی تخیل و تصویر در سروده هایش؛ مخصوصاً این ویژگی را در کتاب «ریشه در ابر» شاهدیم. اگرچه سروده هایش در قالب کلاسیک هم از برتری و ویژگی مشخصی بهره مند است ولی عبدالملکیان را باید شاعری نوسرا به حساب آورد که اعظم کوشش ها و استعداد شعری اش معطوف و مجسم در این حوزه است.»
حمیدرضا شکارسری- شاعر و منتقد- می گوید: «با این که خیابان هاشمی خیلی جزئی نگر است نسبت به شرایط روزگار جنگ، من این شعر را خیلی دوست دارم. با این که خیلی سعی می کند به آن مقطع زمانی نزدیک باشد من دوستش دارم چون شاعر موفق شده میان دو وجه تعهد اجتماعی و التزام هنری اش به تعادل برسد. چون از این خیابان ها هنوز هستند و ما این شکاف ها را هنوز پیش چشم داریم. از عبدالملکیان شعرهای دیگری هم در حافظه ام هست؛ مثل آن شعری که برای نوجوان چهارده ساله گفته». عبدالجبار کاکایی- شاعر، ترانه سرا و پژوهشگر- در کتاب بررسی تطبیقی موضوعات پایداری در شعر ایران و جهان می نویسد:
«یکی از ویژگی هایی که دفاع مقدس را از وابسته بودن به نهادهای مهم سیاسی نجات داده است، پدیده مردمی بودن آن است. رابطه دینی و اعتقادی مردم با سرزمین عراق در دوران هشت سال دفاع مقدس و پیوندهای ملی با آب و خاک ایران از رهگذر تاریخ پرفراز و نشیب آن، جنگ تحمیلی را به یک حماسه جاودان مردمی بدل کرد به نوعی که اغلب آثار سروده شده در دوره هشت سال دفاع مقدس رابطه مستقیم و صریحی با وقایع دینی و مذهبی دارد برای نمونه:
ما در محاربه هستیم
باهرکه با حسین در جنگ است
و در صلحیم
باهرکه با حسین به صلح است [طاهره صفارزاده]
یا:
خیابان هاشمی
خیابان صف های بلند عاشورا [محمدرضا عبدالملکیان]
یا:
دل در تب لبیک تاول زد ولی ما
لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم[قیصر امین پور]
یا …
همین شواهد کم و کوتاه کافی است تا جوهره اعتقادی فرهنگ دفاع هشت ساله تبیین شود و قضاوتی شایسته باشد درباه وابسته بودن یا نبودن آن به نهادهای سیاسی یا اجتماعی. آشتی دین و ملیت و تلفیق حماسه و عرفان در ادبیات هشت سال دفاع مقدس نشانه روشن تبلور فرهنگ مردمی دفاع مقدس است.»
«از آتش
-چه مردان سبزی
چه مردان سبزی از آتش گذشتند
چه مردان سبزی در آتش نفس تازه کردند
زمین تشنه
من تشنه
دل های با خویش و با هیچ پیوسته، تشنه
چه مردان سبزی به دریا رسیدند
نسیمی نیامد
نسیمی نپرسید
نسیمی مرا رو به معنای شبنم نچرخاند
دل من گره گیر گل های قالی
دل من گره گیر برگ حقوق تقاعد
دل من گره گیر یک میز
یک پله
یک پست
دل من گره گیر من ماند
چه مردان سبزی به آئین افرا رسیدند
دل من گره گیر تزویر پنهانی یک ترازو
دل من گره گیر یک حجره
یک خانه
یک کارخانه
دل من گره گیر حراج انصاف
چه مردان سبزی به باغ تماشا رسیدند…»
سید احمد نادمی – منتقد – می گوید: «در سال ۵۴ ما شاهد انتشار کتابی با عنوان «مَه در مِه» از عبدالملکیان بودیم که مخاطب در این کتاب با نوعی نگاه به شعر بر مبنای بازی های زبانی روبه رو می شد، اما در ادامه کار وی می توان پرسونا (نقاب) های شاعری او را در سه نوع تغزلی، حماسه و طبیعت گرایی دید که نوع آخر، یعنی طبیعت گرایی در آثار این شاعر بسیار برجسته است. اوایل انقلاب بیشتر نقدهایی که درباره آثار عبدالملکیان نوشته می شد، از محور «بازگشت به روستا» در آثار او سخن می گفتند، ولی من معتقدم که ما بیشتر در آثار این شاعر با بازگشت به طبیعت روبه روییم که این نوع موضعگیری برابر وضعیت اجتماعی جامعه شهری است. البته این با تفکری که در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در آمریکا و اروپا پیدا شد و روی همه چیز تأثیر گذاشت، تفاوت دارد. در آنجا ما شاهد اعتراض به صنعتی شدن بیش از حد جامعه و قوانین مربوط به این صنعتی گرایی در جامعه هستیم، درحالی که در شعر عبدالملکیان ما بیشتر شاهد اعتراض به ویژگی های شهری دهه ۵۰ ایرانیم که پس از «ریشه در ابر» نیز ادامه یافت و امروز شاهد گسترش آنیم.»
محمد رمضانی فرخانی – منتقد – می گوید: «می توان به وجوه مختلف آثار او پرداخت. او گاهی در «سپیدگویی» خود ارائه دهنده «ترانه» است. در کتاب «حالاکه آمده ای» به رغم مضمون واحد و ظاهر سپید، ما با نوعی ترانه روبه روییم. علاقه وی به قالب «ترانه» یا همان رباعی، بر می گردد به سال های ۶۰. او شاعر کتاب سازی نیست، بنابراین می توان با دقت بیشتری به سراغ کتاب «رباعی امروزی ایران» رفت که بهترین مجموعه ای است که در اواخر دهه ۶۰ از رباعی فراهم شده و نکته جالب اینجاست که خود شاعر در این کتاب نمونه ای ندارد.» فرخانی می گوید: «ما در شعرهای عبدالملکیان، شاهدیم که وقتی مظاهر مدرنیستی در شعرش حاضر می شوند، به طور غیر مستقیم رد می شوند. به طور مثال تلفنی که عامل ارتباط است، در شعر وی چیز بی فایده ای است و این اتفاقی است که در آثار سینمایی «علی حاتمی» هم دیده می شود.»
عبدالملکیان که ساکن منطقه ۵ تهران است، می گوید: «بافت فرهنگی محله و فضای آرام و طبیعت جانبی بسیار زیبا در منطقه پنج که برای بسیاری از تهرانی ها هنوز ناشناخته مانده، مهم ترین دلایلی است که مرا با کوچه پس کوچه های این منطقه پیوند زده است. فکرش را بکنید، نعمتی است که بتوانی ظرف مدت کوتاهی به باغ های «کن»، «امامزاده داود» و «سنگان» برسی. رودخانه و درخت و هوای پاک نیاز روحی و قلبی ام است و با رفتن به روستاهای اطراف ایده می گیرم و لذت می برم. «کن» هنوز هم بافت و ویژگی های روستایی اش را حفظ کرده است. برایم عجیب است که طعم باغ های نهاوند را می دهد و رودخانه ای که ۸-۷ ماه از سال پرآب است و از پائین آن عبور می کند، یادآور آب های روان نهاوند است. جاده «امامزاده داود» و «سنگان» هم که مسیر همیشگی من است و تصاویر شعرهایم را شکل داده است، اگرچه تا حدی فضایش با توسعه رستوران ها و عبور و مرور اتومبیل ها متفاوت شده، اما هنوز هم از ساخت و سازهای شهری مصون مانده است.»
عبدالملکیان را می توان در چند «چهره» شعری به یاد آورد که بی گمان یکی از آنان «شاعر طبیعت گرا» است، اما در دوران جنگ، چهره حماسی اش پررنگ تر بوده است. حمیدرضا شکارسری می نویسد:
«محمدرضا عبدالملکیان پیش از آن که شاعر باشد، مسلمان است و لاجرم شعرش به تابعیت این امر، شعری است متعهد و ملتزم و چون به حقیقت، شاعر هم هست، در بخشیدن هویت شعری به آثارش کم نمی آورد. به عبارت دیگر تعهد به شعر تزریق نشده و از این طریق تصنع و تکلف را به شعرش وارد نکرده است، بلکه فرم و محتوا در شعر او به هماهنگی و حتی یگانگی رسیده اند. این البته به آن معنا نیست که عبدالملکیان هرگز شعار نمی دهد، بلکه به این معنا است که وجه غالب آثار او شعاری نیست و قشری عمل نکرده است. عاملی که بیش از هر عامل دیگری به وقوع این موفقیت انجامیده است، نگاه جزءنگر و عینی گرایی عبدالملکیان در شعر است. نگاه جزء نگر او باعث حرکت مستمرش از جزء به کل شده است. پس تصویر، جای پیام را گرفته است و وظیفه انتقال آن را به عهده می گیرد.
آمبولانسی می گذرد ‎/ دلم را پرتاب می کنم
آمبولانسی می گذرد ‎/ چشمم را پرتاب می کنم
آمبولانسی می گذرد ‎/ حنجره ام را پرتاب می کنم
آمبولانسی می گذرد ‎/ و دیگر دست هایم خالی است
پیشانی ام خیس می شود
و شرمی سنگین
بر پلک هایم می نشیند [شعر «فتح خرمشهر»]
و در همین راستا هیچ کلمه ای از حضور در شعر عبدالملکیان نا امید نیست. در شعر او، هر واژه در نهایت، تکه ای از پازل پایانی است و بی آن ، شعر به تمامیت نمی رسد. کافی است شعر زیبای «سرباز کوچک» را مرور کنیم.
سرباز کوچکی ست
با جنگ بزرگ شده است
و از جنگ هجده روز کوچک تر است
هر چیز و همه چیز
در ذهن کوچکش
به جنگ می پیوندد
و بازی های هر روزه اش
چیزی فراتر از جبهه ای کوچک نیست
با بالش ها و پشتی ها سنگری می سازد…
نقش های مدور قالی
مین های دشمن است
همیشه پا را به احتیاط بر زمین می گذارد…
بر لیوان آب پل می بندد
و ریحان ها را از آن عبور می دهد
از نمکپاش
نارنجک می سازد
از قاشق
خمپاره
از چنگال
«چلچله»
و لبه های نان بربری را
با سبزی می پوشاند
تانک را استتار می کند…
این نگاه جزء نگر، عینیت گرایی شاعر را به اثبات می رساند. البته حضور «اُبژه» همیشه به استتار «سوژه» منتهی نمی شود و به همین دلیل عبدالملکیان گاه عنان احساس را از دست می دهد و به بیان مستقیم سوژه می پردازد. به نظر می رسد بسیاری از آثار او می توانست با ویرایش مناسب از این معضل نجات یابد و به یکدستی کامل و عینیت گرایی و جزئی نگری مطلق مدرن، نزدیک شود… او از معدود شاعران دفاع مقدس است که زبان و فضای خاص خود را در شعرهایش دارد و کمتر از کلیشه های رایج این گونه شعرها تبعیت می کند. پس به شاعری مستقل و جریان ساز تبدیل می شود. زبان و فرهنگ گفتار با صمیمیتی مثال زدنی، فضای شعرهایش را که پر از تخیلی ملموس و آشناست، معطر کرده است.
* دو
«تمام چهارده سالگی اش را در کفن پیچیدم
با همان شور شیرین گونه
که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم
حماسه ی چهارده ساله ی من
با پای شوق خویش رفته بود و اینک
با شانه های شهر
برایم بازش آورده بودند
صبور و ساکت
سر بر زانوانم نهاده بود و
دستان پرپر شده اش را
برگردنم نمی آویخت
از زخم فراخ حنجره اش
دیگر بار، باران کلام مهربانی اش
بر من نمی بارید
بر زخم بسیار پیکرش
عطر آسمانی شهادت موج می خورد
و لبان در خون نشسته اش
مرا تا موج موج خنده های زلال کودکی اش می کشاند
تا عطر نجیب شور و شوق کودکانه اش
تا شب های بیدار گاهواره
و تا قصه هایی که راز روشن فردا را
در آنها جست وجو می کرد
مظلوم کوچک من
کودکی اش را بر اسبی چوبین می نشست
و با شمشیری چوبین
در گستره رویاهایش
به ستیز با ظلم بر می خاست
مظلوم کوچک من
با نان بیات شبانه
چاشت می کرد
و با گیوه های خیس
زمستان سنگین شهر را به مدرسه می رفت
و در سرمای استخوان سوز بازگشت مدرسه
پاهای کوچکش، چنان بر پایه های کرسی گره می خورد
که غمی نابه هنگام، تمام دلم را در خود می فشرد
اندوهم باد
که انگشتان کوچکش را
بیش از آنکه سپیده دیده باشم
کبود دیده بودم
مظلوم کوچک من
هر روز نارنجک قلبش را
از خانه به مدرسه می برد
و مشق هایش را
بر دیوار کوچه های شهر می نوشت…»
عبدالملکیان شعر «حماسه چهارده ساله» را در آذرماه ۶۱ گفته است. شعر، هنوز وامدار نگاه سیاسی شعر دهه پنجاه است و رک گویی شعرهای ابتدای انقلاب. با این همه نمی توان انکار کرد که وجه عاطفی آن که از نگاه پدر یا مادر «جنگجوی چهارده ساله سال های جنگ» روایت می شود رویکردی «غریب» به آن داده که نشانه های شعاری این شعر را نیز «پذیرفتنی» می کند.
نشانه های «زمانی» دوران «فریاد» در شعر عبدالملکیان بدل به نشانی های تاریخی می شوند از نوع تفکر عام، رویکردهای زمانه و تب و تاب حین یک پدیده تاریخی و منتقد را مجاب می کنند که به خطا در شعر نیامده اند یعنی با نگاهی که از پس سه دهه متوجه آن می شود، به خطا در «قضاوت زمانی» جاگیر نشده اند. شعر «حماسه چهارده ساله» البته در روزگاری که حماسه و شعار و فریاد برای تهییج رزمندگان ضروری می نمود، شعری مظلوم است و کمتر، همه گیر. این مظلومیت، هم به نگاه و افق دید آن بر می گردد هم به انتخاب «قالب». در آن روزگار «شعر سپید» در استقبال پرشور عامه از شعر کلاسیک، تقریباً گم شد و راهی نه به رسانه ها یافت و نه به «خاطره جمعی»؛ حتی شعر نیمایی «شعری برای جنگ» امین پور نیز از این مظلومیت برکنار نماند. جنگ هشت ساله که از نیمه برگذشت، اندک اندک آثار در سایه مانده، خودی نشان دادند و پس از پایان جنگ، ناگهان به برگ های برنده ادبیات جنگ بدل شدند. دکتر صابر امامی – شاعر، نویسنده و منتقد – می گوید: «زمانی ما خواستیم با انگیزه رسیدن به پاسخ این سؤال که «هنر زمان جنگ – از ۵۹ تا ۶۷ – چقدر قدرت ماندگاری در هنر کشورمان را دارد » پژوهشی را به سامان برسانیم و ببینیم هنرهایی مثل نقاشی، سینما، تئاتر، عکاسی، قصه، شعر، حتی خطاطی چه تأثیری بر جنگ داشته اند و چه تأثیری از جنگ گرفته اند و بیشتر منابعی هم که مورد استفاده قرار گرفت، روزنامه های آن دوره بود که طبیعتاً بعضی از آن آثار ماندگاری یافته بودند و بعضی دیگر در گردش روزگار محو شده بودند. بعضی از آثار – مخصوصاً در حوزه شعر- حتی به یکسالگی قبول قطعنامه هم نرسیدند و از یادها رفتند. آثاری که به جا ماندند همان ها هستند که شاعران شان را اکنون به نام شاعران انقلاب اسلامی می شناسیم و چهره ای آشنا برای مردم اند. عبارت زیبایی زنده یاد سید حسن حسینی دارد می گوید وقتی انگشت شما لای در بماند، تنها کاری که از دست تان برمی آید این است که جیغ بکشید! باید در همان موقعیت به برخی از این آثار نگاه کرد که چه کردند.»
شعر «حماسه چهارده ساله» اکنون «یک گزارش» است بیشتر؛ تا اثری با وجوه ادبی قابل دفاع در تمامی ابعادش. بخش هایی از آن البته هنوز گیراست اما وجهه «رو» و «شعاری» آن سال ها، دیگر «کارآمد» نیست و این وجهه شعاری نه به «شعارزدگی» زبان شاعر که به «پرکردن جای خالی تصویر و توصیف» با «رجز» – که ارثیه ای تاریخی – ادبی ا ست – برمی گردد. «رجز» وجهه غالب شعرهای ابتدای انقلاب و اوایل جنگ است که اگر در برخی شعرهای کلاسیک- به دلیل آمیختگی با متن و ذات این شعرها- بدل به فخامت و زورآوری زبان شده است، در شعر سپید و زبان روزمره به کار رفته در شعر عبدالملکیان پاسخگو نیست.
عبدالملکیان تا به ۱۳۸۶ برسد، رفته رفته اشتباهات «دیکته هنری» اش را تصحیح کرد و اکنون، چهره ای است که آثارش با «روزآمدترین» اتفاق های شعری نه تنها هماهنگ، که خود پیشاهنگ است.
* سه
«… موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی ست
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی …
جای من خالی ست
جان من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی ست
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را !
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم !
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جست وجویی داشت
در کجا یک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد
در کجا دست من و سیمان گره خوردند …
جای من خالی ست
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالی ست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی ست…»
شاعر سال های انقلاب و جنگ، شاعر «خیابان هاشمی»، شاعر روزهای فریاد و روزهای تفنگ، ناگهان پس از اتمام جنگ هشت ساله به طبیعت پناهنده شد و به شعرها و فضایی بازگشت که در دهه پنجاه در «مَه در مِه» تجربه کرده بود. او که از روستا آمده بود و تنفر داشت از مظاهر «انسان گریزی» این کلان شهر سیمانی، در دورانی که درخت ها جای خود را به آپارتمان ها می دادند تا در افسانه ها، کنار پریان قصه ها گریه کنند، به یاد «ریشه ها» افتاد. اتفاقی نیست که آثار وی در ابتدای دهه هفتاد با استقبال وسیع خوانندگان شعر مواجه شد. آنان به دنبال گمشده ای بودند که آن را در آثار عبدالملکیان بازیافتند و او، وامی از «مشیری» گرفت- در همگرایی انسان در عشق و دوستی- و وامی از «سپهری»- در یکی شدن با طبیعت و کشف و شهود در آن – و مسیری را پیمود که بخش قابل توجهی از شاعران جنگ جهانی دوم، پس از اتمام آن در اروپا پیمودند. نگاه «آئینی» وی البته دقیق تر شد و کارآمدتر. «پوشیده تر» شد و چشم نوازتر. پوشیدگی، حسرت می آورد. مخاطبان شعر او، آن درک آئینی پنهان در زوایای «متن» را، با رغبت بیشتر خواستند و جستند. شاعر در پنجاه سالگی خویش، هم شهرت را آزمود هم محبوبیت، هم موفقیت روز افزون هنری را؛ اما در سال های آتی، جای خالی او را در «نمره های بیست» چه کسی پر خواهد کرد این پرسشی شاعرانه نیست پرسشی در حوزه «نقد» است که عبدالملکیان – خود- آن را بهتر درمی یابد و البته پاسخ خواهد گفت              سرباز کوچکی است                                                                                                                                                                   با جنگ بزرگ شده است

و از جنگ، هیجده روز کوچکتر است
هر چیز و همه چیز
در ذهن کوچکش
به جنگ می پیوندد
و بازی های هر روزه اش
چیزی فراتر از جبهه ای کوچک نیست
با بالش ها و پشتی ها سنگر می سازد
و بی مسلسل کوچکش
از سنگر پای به بیرون نمی گذارد
در ذهن کوچکش
نقش های مدور قالی
مین های دشمن است
همیشه، پا را به احتیاط بر زمین می گذارد
در خیابان به هر نظامی سلام می کند
و در اتوبوس خود را تا کنار آنها می کشاند
هر وقت کاغذ و خودکار می خواهد
می دانم که از جبهه
نامه ای برای ما نوشته خواهد شد
هر روز نان سفره را
میان سربازهای خیالش
قسمت می کند
با آنها بر سفره می نشیند
و با آنها غذا می خورد
بر لیوان آب پُل می بندد
و ریحان ها را از آن عبور می دهد
از نمکْپاش
نارنجک می سازد
از قاشق
خمپاره
از چنگال
چلچله
و لبه های نان بَربَری را
با سبزی می پوشاند(تانک را استتار می کند)
هر روز
و هر روز چندین بار
سربازها
تانک ها
و هواپیماهایش را در دو سو می چیند
او همیشه در یک سو می نشیند
و گاهی من و یا مادرش در سویی دیگر
او همیشه ایران است
او همیشه پیروز می شود
و او همیشه از کشتن هیچ سربازی
خوشحال نمی شود
شب های بمباران
با اولین آژیر
مسلسل کوچکش را بر می دارد
و چراغ ها را خاموش می کند
او با معصومیت کودکانه اش
اضطرابش را از ما پنهان می کند
با صدای هر راکت
دست های کوچکش
بر گردنم گره می خورد
او می گوید:
سنگر گرفته ام
و من می دانم پناه آورده است
مهتاب، نگاه هراسناک کودکم را
در چشمانم می نشاند
و تپش های قلب کوچکش
خروشِ خشم را در رگ هایم می گرداند
در خانه سکوت است و در آسمان آوار بمباران
او می گوید: سنگر گرفته ام
ومن، با سرانگشتان قلبم
کتاب مظلومیت را
در چشمان معصوم سرباز کوچکم

«عبدالملکیان» از سال 1370 تا کنون مدیر کل دفتر آموزش‌های رسمی وزارت کشاورزی است. اولین شعر او به هنگام تحصیل در (17 سالگی) در مجله امید ایران و اولین مجموعه شعرش، در سال 1354 انتشار یافت.
وی عضو هیأت مدیره انجمن شاعران ایران و همچنین عضو شورای عالی خانه هنرمندان است. عبدالملکیان از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب است که از ابتدای کار شاعری، به شیوه‌های شعری نو رو آورد. او در انواع قالب‌های شعر فارسی طبع آزمایی کرده است، اما اشعار مطرح او را عمدتا قالب‌های نونیمایی و اشعار منثور (سپید) او تشکیل می‌دهد.
در ابتدا به قالب چهارپاره‌های پیوسته رو آورد و در این عرصه، اشعار قابل توجهی سرود. او در زمینه سرایش رباعی و دوبیتی با گویش نهاوندی نیز ابتکاراتی در ترکیب عرضه می‌کند. اشعار نوی او به سبک نیمایی و منثور، حکایت از شاعری دارد که به دنبال زبانی مستقل و خاص است. اغلب سروده‌های او، رنگ عاشقانه با درون مایه اجتماعی دارد که با لحنی صمیمی و زبانی ساده و خوش آهنگ و به دور از ابهام، بیان شده است. انسان و احوال درونی او و عشق به تعالی، مضامین اصلی درون مایه شعری او را تشکیل می‌دهند که از مشخصه‌های شعری او نیز هستند.
در اشعار او گرایش به یافتن زبانی خاص کاملا آشکار است و در موفق‌ترین اشعار او جلوه‌ای محسوس دارد. اشعار او غالبا روایی است، تا تصویری که دارای ترکیبات و تعبیرات بدیع و ابتکاری باشد. در شعر او گرایش به ساده زیستن و عشقی پاک بازتاب دارد. در مجموع، «محمدرضا عبدالملکیان» از شاعران با استعدادی است که با اشعاری عاشقانه و انسانی، با لحنی صمیمی و عاطفی و زبانی ساده و خوش آهنگ و درد آشنا، یکی از مطرح‌ترین شاعران عصر انقلاب به شمار می‌آید.
از او مجموعه‌های مه در مه (مجموعه شعر)، ریشه در ابر (مجموعه شعر)، مهربانی، رد پای روشن باران، آوازهای آبادی (مجموعه اشعار) و رباعی امروز (مجموعه رباعی از شاعران معاصر) و ... انتشار یافته است.
عبدالملکیان از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب محسوب می‏شود. در ابتدا به قالب چهارپاره‏های پیوسته رو آورد. اما بیشتر اشعارش در قالب نو نیمایی و سپید سروده شده است. اغلب شعرهای وی رنگ و بوی عاشقانه با درون‏مایه اجتماعی دارد که با لحنی ساده و خوش‏آهنگ به دور از ابهام بیان شده‏ اند.او طی بیش از ۳۰ سال فعالیت شعری علاوه بر چاپ و انتشار چندین عنوان مجموعه شعر، عهده دار مسئولیت‏های گوناگون فرهنگی و ادبی نیز بوده است و از جمله در حال حاضر مدیر عامل دفتر شعر جوان، عضو هیئت مدیره انجمن شاعران ایران و عضو شورای عالی خانه هنرمندان است.کتابها: «مه در مه»، «ریشه در ابر»، «آواز اهل آبادی»، «رد پای روشن باران»، «مهربانی»، «ساده با تو حرف می زنم» و «حالا که رفته ای» «پرندهٔ پنهان»، «رنگ‌ها ی رفتهٔ دنیا»، «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند»، «حفره‌ها"»

تمام چهارده سالگی اش را در کفن پیچیدم

ا همان شور شیرین گونه
که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم
حماسه ی چهارده ساله ی من
با پای شوق خویش رفته بود و اینک
با شانه های شهر
برایم بازش آورده بودند
صبور و ساکت
سر بر زانوانم نهاده بود و
دستان پرپر شده اش را
بر گردنم نمی آویخت
از زخم فراخ حنجره اش
دیگر بار، باران کلام مهربانش را
بر من نمی بارید
بر زخم بسیار پیکرش
عطر آسمانی شهادت موج می خورد
و لبان در خون نشسته اش
مرا تا موج موج خنده های زلال کودکی اش می کشاند
مظلوم کوچک من
کودکی اش را بر اسبی چوبین می نشست
و با شمشیری چوبین
در گستره ی رویاهایش
به ستیز با ظلم بر می خاست
مظلوم کوچک من
با نان بیات شبانه
چاشت می کرد
و با گیوه های خیس
زمستان سنگین شهر را به مدرسه می رفت
اندوهم باد
که انگشتان کوچکش را
بیش از آنکه سپید دیده باشم
کبود دیده بودم
مظلوم کوچک من
هر روز نارنجک قلبش را
از خانه به مدرسه می برد
و مشق هایش را بر دیوار کوچه های شهر می نوشت
مظلوم کوچک من
در رنج ورق می خورد و بزرگ می شد
و هر روز، بار اندوه غریبی
بر شانه های کوچکش
سنگین تر می شد
دیوارهای کوچه ی «دوآبه»*
حماسه ی چهارده ساله ی مرا
از یاد نخواهند برد
آنچنانکه دیوارهای چشم به راه شهر «مندلی»
در آن شبیخون شگفت شبانه
دستان کوچک حماسه ی چهارده ساله ی من
چه رازی را بر دیوارهای شهر مندلی نوشت؟
و عطر چه عشقی را در کوچه های شهر مندلی پراکند؟
که به یکباره، هزار ستون دشمن به هم لرزید
و از هزار سوی
هزار گلوله ی سربی
قلب کوچک حماسه ی چهارده ساله ی مرا
نشانه رفتند
مظلوم کوچک من
در ستاره باران آن شب
چگونه پرپر زد؟
و چگونه پرپر شد؟
که فریادِ رسایِ رسولش
از هزار فرسنگ فاصله
تمام دلم را به آتش کشید

 

با تمام دلم
تمام چهارده سالگی اش را در کفن پیچیدم
با همان شور شیرین گونه
که کودکی اش را در قنداق می پیچیدم

*دوآبه: نام یکی از کوچه های قدیمی شهر نهاوند

 «عبدالملکیان» عضو هیئت مدیره انجمن شاعران ایران و هم چنین عضو شورای عالی خانه هنرمندان است.«محمدرضا عبدالملکیان» از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب است که از ابتدای کار شاعری، به شیوه های شعری نو روآورد. او در انواع قالب های شعر فارسی طبع آزمایی کرده است، اما اشعار مطرح او را عمدتا قالب های نونیمایی و اشعار منثور (سپید) او تشکیل می دهد.

 «عبدالملکیان»، در ابتدا به قالب چهارپاره های پیوسته روی آورد و در این عرصه، اشعار قابل توجهی سرود. او در زمینه سرایش رباعی و دوبیتی با گویش نهاوندی نیز ابتکاراتی در ترکیب عرضه می کند. اشعار نوی او به سبک نیمایی و منثور، حکایت از شاعری دارد که به دنبال زبانی مستقل و خاص است.اغلب سروده های او، رنگ عاشقانه با درون مایه اجتماعی دارد که با لحنی صمیمی و زبانی ساده و خوش آهنگ و به دور از ابهام، بیان شده است. انسان و احوالات درونی او و عشق به تعالی، مضامین اصلی درون مایه شعری او را تشکیل می دهند که از مشخصه های شعری او نیز هستند. در اشعار او گرایش به یافتن زبانی خاص کاملا آشکار است و در موفق ترین اشعار او جلوه ای محسوس دارد. اشعار او غالبا روایی است، تا تصویری که دارای ترکیبات و تعبیرات بدیع و ابتکاری باشد. در شعر او گرایش به ساده زیستن و عشقی پاک بازتاب دارد.در مجموع ، «محمدرضا عبدالملکیان» از شاعران با استعدادی است که با اشعاری عاشقانه و انسانی، با لحنی صمیمی و عاطفی و زبانی ساده و خوش آهنگ و درد آشنا، یکی از مطرح ترین شاعران عصر انقلاب به شمار می آید.از او مجموعه های مه در مه (مجموعه شعر)، ریشه در ابر (مجموعه شعر)، مهربانی، رد پای روشن باران، آوازهای آبادی (مجموعه اشعار) و رباعی امروز (مجموعه رباعی از شاعران معاصر) و ... انتشار یافته است.

آثار :

  1. مه در مه
  2. ریشه در ابر
  3. مهربانی
  4. رد پای روشن باران
  5. آوازهای آبادی
  6. رباعی امروز

 بعضی از اشعار استاد عبدالملکیان

زیبا

زیبا هوای حوصله ابری است

چشمی از عشق ببخشایم

              تا رود آفتاب بشوید

                                    دلتنگی مرا

زیبا

هنوز عشق

                 در حول و حوش چشم تو می چرخد

از من مگیر چشم

دست مرا بگیر و کوچه های محبت را

                                               با من بگرد

یادم بده چگونه بخوانم

تا عشق در تمامی دل ها معنا شود

یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت

                                         در تندباد عشق نلرزد

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را

                                      احساس می کنم

آنگونه عاشقم که نیستان را

                                   یکجا هوای زمزمه دارم

آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است

زیبا

چشم تو شعر

چشم تو شاعر است

من دزد شعرهای چشم تو هستم

زیبا

کنار حوصله ام بنشین

بنشین مرا به شط غزل بنشان

بنشان مرا به منظره ی عشق

بنشان مرا به منظره ی باران

بنشان مرا به منظره ی رویش

                              من سبز می شوم

آب و آبی

           با تو می‌جوشد

                           آسمان

                                  یا هرچه دریایی‌ست

سبز و سوری

           با تو می‌روید

                           زمین

                                  یا هرچه زیبایی‌ست

ارغنون و عشق

          با تو می‌ماند

                          لحن دل

                                  یا آنچه لیلایی‌ست

مهر و مینو

          با تو می‌تابد

                          آنچه روشن

                                  آنچه رویایی‌ست

ماه و مه پیچیده درهم

 فرصتی مانده‌ست

          پشت راز سبز جنگل

          فرصتی بی‌وَهم

پای رفتن هست و شوق نورَسی با من

سمت و سویی تا سحر‌زایی‌ست

آپارتمانی چهل متری

در كوچه حمام

نه كولر داشتیم، نه تلفن، نه شوفاژ

من از دانشگاه برمی‌گشتم

پسرم

شیر می‌خورد

من شعر می‌نوشتم

او شاعر می‌شد

به همین دلخوشم

روزی كه

دیوارها كوتاه و كوتاه‌تر شوند

روزی كه

همین كوچه در دشت‌ها

گم شود...

تیر می‌كشد شقیقه‌های این كوچه

با همین زوزه بیمناك

نكند پلنگی پیر

ماه و مهتاب را

یكجا بلعیده است

در این تاریكی غمناك

غافلگیرم می‌كند این كوچه

درست مثل شعری

كه در صف نانوایی

به سراغم می‌آید

5

اگر تو نبودی

این كوچه

با كدام بهانه بیدار می‌شد

و این شب

با كدام قصه می‌خوابید

با یك بغل گل داوودی

به دیدنت می‌آیم

در همان كوچه

كه برای اولین بار

خودم را گم كردم

محمدرضا عبدالملکیان از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب است که از ابتدای کار ِ شاعری ، به شیوه های شعری نو روآورد. او در انواع قالب های شعر فارسی طبع آزمایی کرده است، اما اشعار مطرح او را عمدتا قالب های نونیمائی و اشعار منثور (سپید) او تشکیل می دهد. عبدالملکیان ، در ابتدا به قالب چهارپاره های پیوسته روی آورد و در این عرصه ، اشعار قابل توجهی سرود. او در زمینه سرایش رباعی و دوبیتی های با گویش نهاوندی نیز ابتکاراتی در ترکیب عرضه می کند. اشعار نوی ِ او به سبک نیمایی و منثور، حکایت از شاعری دارد که به دنبال زبانی مستقل و خاص است.
اغلب سروده های او ، رنگی عاشقانه با درون مایه ی اجتماعی دارد که با لحنی صمیمی و زبانی ساده و خوش آهنگ و به دور از ابهام ، بیان گردیده است. انسان و احوالات درونی او و عشق به تعالی، مضامین اصلی دورن مایه ی شعری او را تشکیل می دهند که از مشخصه های شعری او نیز هستند. در اشعار او گرایش به یافتن زبانی خاص کاملا هویداست و در موفق ترین اشعار او جلوه ای محسوس دارد. اشعار او غالبا روایی است ، تا تصویری که دارای ترکیبات و تعبیرات بدیع و ابتکاری باشد . در شعر او گرایش به ساده زیستن و عشقی پاک بازتاب دارد.
در مجموع  ، محمدرضا عبدالملکیان از شاعران با استعدادی است که با اشعاری عاشقانه و انسانی، با لحنی صمیمی و عاطفی و زبانی ساده و خوش آهنگ و درد آشنا، یکی از مطرح ترین شاعران عصر انقلاب به شمار می آید.
از او مجموعه های مه در مه (مجموعه شعر)، ریشه در ابر (مجموعه شعر)، مهربانی، رد پای روشن باران، آوازهای آبادی (مجموعه اشعار) و رباعی امروز (مجموعه رباعی از شاعران معاصر) انتشار یافته است.

محمدرضا عبدالمکیان مجموعه اشعار 

مه در مه                     1354    انتشارات گام

ريشه در ابر                  1363    انتشارات برگ

رباعي امروز                 1363     انتشارات برگ

ردپاي روشن باران            1374     انتشارات دارينوش

آوازهاي اهل آبادي            1374     انتشارات زلال

گزيده ادبيات معاصر           1378     انتشارات نيستان

ساده با تو حرف مي‏زنم 1382     انتشارات دارينوش

نوار كاست مهرباني با صداي خسرو شكيبايي   انتشارات دارينوش

دیدگاه شما