به گزارش پایگاه خبری گرو، شهرستان نهاوند در طول 8 سال دفاع مقدس با تقدیم 850 شهید گلگونکفن عشق و ارادت و پایبندی خود را به انقلاب اسلامی نشان داد و مردم همه مناطق نهاوند نقش بزرگی در پیروزیهای رزمندگان اسلام در دفاع مقدس داشتند و دراینبین نقش رزمندگان گردان 152 حضرت ابوالفضل العباس (ع) شهرستان نهاوند بیبدیل و بسیار مهم بود.
خاطرهای که در ادامه میخوانید بزرگ برگی از خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان روستای همیشه قهرمان زرامین در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاوعراق و مربوط به جاده فاو- ام القصر است که توسط رزمنده دلاور اردشیر احمدوند روایت میشود.
رزمندگان زرامینی در این عملیات بزرگ نیرویی بالغبر 135 رزمنده حضوری فعال داشتند که دراینبین حدود 85 نفر از رزمندگان ز رامینی در گردان 152 حضرت ابوالفضل العباس (ع) حضور داشتیم که بعد از چهار ماه ونیم آموزش فشرده آبی و خاکی عازم منطقه رقابیه و ازآنجا گروهان شهید باهنر به فرماندهی سردار حاج مهدی ظفری که ما هم از نیروهای همیشگی شهید باهنر بودیم به منطقه هورالعظیم و شط اعزام شدیم. علی به خاطر رد گم کردن دشمن به مدت 10 روز به کمینهای آنجا اعزام گردیدیم.
بعدازاین مدت به رقابیه و ازآنجا به هتل پرشین آبادان در مدت کوتاهی منتقل و به منطقه عملیاتی فاو اعزام گردیدیم بعد از یکشب استراحت در رأس البیشه خبری تلخ و غمانگیز به ما داده شد؛ خبر شهادت بسیجی عزیز و رشید سپاه اسلام شهید توکل احمدوند و اسارت نوجوان طاهر احمدوند که هردو از رزمندگان روستای زرامین بودند؛ ماتمی سخت پرنیروهای زرامین حکمفرما شد. بهطوریکه هرکس در گوشهای زانوی غم در بغل گرفته و گریه میکرد از فراق عزیز بجا مانده شهید توکل.
روز بعد عازم جاده فاو ام القصر - هنوز زرامینی ها در شوک شهادت و اسارت دو تن ازنیروهایمان بودیم که با دشمن مزدور بعثی روبرو شده و درگیری به اوج خود رسیده بود که غمی سنگینتر بر اردوگاه زرامین حکمفرما شد شهادت و بازهم بجا ماندن دو رزمنده شجاع ز رامینی، شهدای عزیز رحمان ترکاشوند و رضا احمدوند که همیشه باهم بودیم ولی دست تقدیر آن روز ما را برای همیشه از هم جدا کرد و زرامینی ها و گردان حضرت ابوالفضل عباس (ع) همگی بشدت باغم باری رزمندگان روستای زرامین همدردی میکردند.
در این مدت صدامیان جهت بازپسگیری جاده فاو ام القصر هرروز بهشدت بر ما پاتک میزدند ولی ماهم گردان حضرت ابوالفضل العباس (ع) بودیم که علمدار کربلای حسین (ع) بود و باید علمداری میکرد.
گردان نهاوند به تأسی از نامش از لشگر 32 انصارالحسین (ع) همدان الحق والانصاف علمداری کرد، خوب بماند... دیگر رزمندگان 4 نفر بودیم که همیشه درعملیات ها باهم بودیم شهید عزیز محمدحسین خویشوند از روستای زرینی و شهید رضا احمدوند بنده بجا مانده از قافلهسالار عشق اردشیر احمدوند و حسین (ضرغام) شیراوند از روستای برزول از شهرستان نهاوند در این مدت سیزده شبانهروزی که گردانمان در آنجا بود.
گردان دارای سه کمین بود بنده اردشیر احمدوند تیربارچی به همراه دو کمک تیربارچی کمین سمت چپ گردان، هر شب شهید محمدحسین خویشوند کمین جلو، حسین (ضرغام) شیراوند کمین سمت چپ و آر پی چی زن به همراه دو کمکش موقع نماز صبح به دستور فرماندهان، کمینها را ترک میکردیم و به روی خاکریز میآمدیم که یک نفر از این گروه چهارنفره به نام شهید رضا به شهادت رسیده بود و هر چهار نفرمان در هتل پرشین آبادان عهد اخوت باهم بسته بودیم و هر صبح که از کمین برمیگشتیم به هم درروی خاکریز ملحق میشدیم و احوال همدیگر را میپرسیدیم ولی یکشب که از کمین طبق روال همیشگی برگشتم که کاش آن شب به صبح نمیرسید از همرزمان احوال شهید خویشوند را پرسیدم ولی هرکدام میگفتند حسین را ندیدیم پیش خودم فکر کردم حسین هم الآن دیگر میآید ولی متأسفانه انتظار بیفایده بود عزیزان انتظار خیلی سخت است؛ دیگر هوا داشت کمکم روشنتر میشد فکر کردم شاید امشب خسته شده است و رفته استراحت کند، از همه سنگرهای استراحت هم سراغش را میگرفتم و از هرکسی که میپرسیدم حوصله خوبی نداشت و میگفتند او را ندیدیم کمکم ترسیدم نکند حسین به آرزویش رسیده و او هم ما را تنهاتر گذاشته، دیگر جرئت نمیکردم احوالش را بگیرم و میگفتم نکند جواب منفی بگیرم در آخر به سردار جانباز حاج میرزا محمد سلگی فرمانده گردان گفتم پس حسین کجاست؟ چرا هنوز از کمین برنگشته درحالیکه نیروهایش همگی برگشتهاند گفت: حسین هم میآید گفتم این حرفها نیست برادر خویشوند کجاست؟ وای خدای من وقتیکه با سماجت بنده مواجه شد اشک در چشمهایش حلقه بست خشکم زده بود نکند تنهاتر وبی یارو یاور شدیم، دیدم اشک غم از دست دادن حسین را با قطرات اشکی که بر روی گونههایش شروع به غلتیدن کرد و نگاه ماتمزدهاش را که به صورتم انداخت دیدم از همان بلایی که از آن میترسیدیم به سرمان آمده و گفت از گروه چهارنفرهتان تو و ضرغام ماندید.
ادامه داد میدانم چند سال است که باهم بودید و برایتان سخت است ولی باید مقاومت کنید نمیدانم چه بر سرمان گذشت ولی تمام گردان زانوی غم در بغل گرفته بودند و هرکسی برای خودش نجوای حسین حسین سر میداد و نیروها بهویژه رزمندگان روستای زرامین سراسر غرق در ماتم و خشم شده بودند بهطوریکه هیچکس جلودارشان نبود حتی گارد ویژه ریاست جمهوری صدام ملعون.
گارد ویژهاش راهم وارد عمل کرد ولی کسی جلودار یلان نامآور زرامینی نبود در گرماگرم نبرد با گارد بهاصطلاح ویژهاش بودیم و سرمست پیروزی با دشمن غدار بودیم و شادی میکردیم به خاطر پیروزی بزرگی که به دست آورده بودیم در برابر گارد ویژه صدام.
آن روز شهید بزرگوار علی چیتسازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر 32 انصارالحسین (ع) گفت: که بچهها امروز جنگ، جنگ زرامین و عراق است و خود سردار محسن رضایی فرمانده وقت سپاه با بیسیم مستقیماً با گردان تماس گرفتند و از گردان ابوالفضل (ع) تقدیر و تشکر کردند.
خوب گردان حضرت ابوالفضل العباس (ع) علمدار دشت کربلا بود و باید عاشورایی میجنگید که در این زمان که ما زرامینی ها از اینکه شکست سختی را به گارد ویژهاش تحمیل کرده بودیم و انتقام تمام شهدایمان را از آنها گرفته بودیم و سرگرم نبردی سخت و سرنوشتساز بودیم و از کشتههای صدامیان بهقولمعروف پشته ساخته بودیم؛ ولی متأسفانه یک خبر تلخ این شیرینی سرمست از پیروزی را بر ما زرامینی ها را تلخ کرد و خبر شهادت رزمندهای شجاع بنام شهید علی احمدوند از تبار شهدای گلگونکفن زرامینی را به ما، نیروهای روستای زرامین دادند که بازهم غمی دیگر بر غمهایمان افزوده شد ولی دوباره زرامینی ها انگار که جان تازهای گرفتیم و باهم تصمیم گرفتیم که طومار صدام و گاردش را در هم بپیچیم.
خدا میداند که همین کار را هم کردیم ولی عزیزان در روز آخر یعنی روز سیزدهم واقعاً ما عاشورا را در آنجا به چشم خود دیدیم چونکه دیوانهاش کرده بودیم انواع و اقسام سلاحهای روز دنیا را در آن روز برعلیه ما بکار برد از خمپاره شصت گرفته تا کاتیوشا و توپهای فرانسوی که در هر گوشهای قامت شهیدی و یا مجروحی پشت سرهم میافتاد بهطوریکه در آن روز اکثر نیروهای ما منجمله بنده نیز در آخرین لحظات مجروح شدم.
خاطرهای از رزمنده دلاور اردشیر احمدوند از روستای شهیدپرور زرامین شهرستان نهاوند
انتهای پیام/
دیدگاهها